ادبیات سرشت جان و آیینه روح ماست. مثل یک طراح که هر چه مهارت طرح ریختن و نقش زدنش افزونتر، بیان تخیل و تصویرهای ذهنیاش نیز بیشتر است؛ نویسنده و گوینده یا حتی یک انسان نوعی در هر تخصصی، برای بیان آنچه واقعا در ذهن دارد باید عمیقترین و شفافترین کلمات را برگزیند و به زبان راند.
ملت هر کشوری بدون داشتن ادبیات و دانش زبانی غنی ذاتا فقیر است. چه فقری دردناکتر از عاجز بودن از بیان درست عواطف و تخیلات.
انسانهایی که ادبیات خوب ندارند، در جایگاه عجز باقی میمانند، حتی اگر در رشته خود دکترا داشته باشند.
دانش زبانی اساس ارتباطات عمیق و موثر است. چه در روابط اجتماعی، چه در عشق، چه در بازاریابی، چه تدریس، چه تربیت، چه هنر و الخ.
ما بدون ادبیات نمیتوانیم دم از فرهنگ بزنیم. بدون دانش زبانی از انتقال مفاهیم و ادراک عاجزیم.
عشقی که در آن کلمات عمیق و نامهها جایی نداشته باشند، خیلی زود در روزمرگی زوال مییابد.
دانشی که با کلمات فصیح و شفاف بیان نشود ابزار به رخ کشیدن نادانی است.
هنری که از ادبیات تهی باشد، جز الفاظی بیمایه و اثری بازاری، چه میتواند باشد؟
شعر و ادبیات درونمایهٔ خردورزی است. خردی که از ادبیات تهی باشد مشتی ابر توهم است که به زودی در آسمان مهآلود افکار گم میشود.
استدلال هم این است که آمار تحصیلکردهها هر روز بیشتر میشود؛ اما کمتر کتاب خوب و وبسایت ایرانی جامعی میبینیم.
ادبیات هر کشور ریشهایترین و مهمترین اصل فرهنگ آن کشور است. جامعه بدون ادبیات را تنها اگزوپری میتواند به تصویر بکشد.
شازده کوچولو از گل پرسید: آدمها کجان؟
گل گفت: باد به اینور و آنورشان می برد!
این بی ریشگی، حسابی اسباب دردسرشان شده.