امشب بعد از مدتها آسمان جامه غبار زدوده و تن از کدورت شسته بود. من هم با تلسکوپ به دیدنش رفتم و ذهن و دلی صفا دادم. دو سال پیش بود در رصدخانهی آلاشت با دیدن شکوه و شعر ستارگان این شعر دست و پا شکسته را سرودم.
امشب بعد ار مدتها به یادش افتادم و دلم خواست آن را با شما شریک شوم.
پس این شما و این هم شور و شعر من
شور آسمان
قافله ی نور در آشوبگَه آسمان
جشن و سروری است به میعادگَه کهکشان
ورطه ی عشقی است که دیوانه کند حال من
گردش گردون که رود از پی آن سال من
مأمنِ نورانیِ ماه و شکنِ زلفِ نور
وَه عجب از دولتِ شاهانه ی اَجرامِ دور
راز و نیازی است در این معبدِ نیلوفری
چشمکِ نورانی اختر ، غزلِ دلبری
دست زنان، هلهله و جشنِ شباهنگ عشق
شادی و دلدادگی و رقصِ هماهنگ عشق
طایفه ی نور که منشورِ دوصد رنگ شد
خلقتِ نابش غزلی نیک و خوش آهنگ شد
در صفِ دلدادگی اش عالم و آدم خوشند
بارِ جنونش به سر و سینه خود می کشند
قصّه ی افسونگریِ تیرگی و نور شد
گستره ی عشق و جنون، هلهله و شور شد
مست شد از عشقِ خداوندیِ او جانِ من
واله و شیداست دلِ بی سر و سامانِ من
رقصِ سماعِ دل و جولانکده ی بندگی است
با دمِ عیسایی او فرصت تابندگی است
پای زِ بندِ هوس و دل زِ قفس دور کن
جان و دل از مستی و دلدادگی اش نور کن
پر بگشا، غرق شو در ورطه ی گردون مهر
فرصتِ اندیشه و عشق است درونِ سپهر
دیده اگر باز کنی شعر و غزل می شوی
بی حد و پایان و شهنشاهِ ازل می شوی