✍️بهار اخوت
تو چهسان رهنَمایی؟ اینگونه که با دلم آشنایی، نتوانم، نتوانم، نتوانم آورم تابِ جدایی.
از تو به خود آشناتر نشناسم با اینکه غالبا نامهربان و ناسپاسم اما از تو میخواهم درگیرشدنِ عشقت را با تمام حواسم.
تو که جان و دلی! جان میبخشی به هر تندیسِ آب و گِلی. مگذار مرا به شیوهی عاطل و باطل و غافل و کاهلی.
خلقت تو همه خوب، همه حیرت و شوکت و جمله شهرآشوب لیکن مبادا به خشمت جان و جهان شود مخروب.
عشقت شیوهی آتشین، بهتر از عرش و فرش و بهشتبرین، نیابم تا ابد برای عشقت همتا و جایگزین.
چون نفس در همه دم، بر جان و روحم بدم، من از تو گرفتم معنای آدم و بیتو آهم و دم.
درِ قلبم به مهرت گشاده، راضیام به داده و نداده لیکن مگذار عقل و خردم را ساقط و فروافتاده.
تو که باشی در نمانم. با اینهمه که از تو هیچ ندانم اما جز تو را عشق و معبود نخوانم، حلول کن در قلب و جانم.
مهربانا جز مهربانیات نخواهم، حسرتی جز فقدانت برنیاورد آهم. پس تا ابد تو هم راهم باش و هم چاهم.