اصیل واژهی دلچسبی است.
واژهی نامه آبادیس دلچسبترش هم معنا کرده:
پاک نژاد، شرافتمند، شریف، نجیب، نژاده، مستند، اصلی، ریشه دار، با نژاد، تبارمند، گوهری، نژاده، والاگوهر
چیزی در همه این دُرافشانیهای کلامی مشترک است. چیزی که هیچ بادی ریشهاش نمیزداید و هیچ سیلی به قهقرایش نمیبرد.
چند وقت پیش در یادداشت دوستی راجع به شخصیتی میخواندم که جملات مثبت اطرافش را احاطه کرده بود و از کتابها تنها به مثبتاندیشی و موفقیت اشاره میکرد، از آن جالب تر اینکه همه را به همان سبک و شیوه فرامیخواند و زندگی غیر از این را پوچ میانگاشت.
به درست و غلطش کاری ندارم اما این شیوه همیشه مرا به قهقرا برده و نوعی احساس خلا درونی به من داده که میتوانم در نقاب، ادا، تظاهر و حقه معنایش کنم.
جوانتر که بودن یعنی در نوجوانسالی این نوع اندیشهورزی را میپسندیدم اما هرگز از آن کامیاب بیرون نیامدم. هزاران سوالِ بیجواب همیشه گوشهی ذهنم بود، آخر در شرایطِ فقدانِ عزیز، فقر، رنج، بلا، شکنجه، تحقیر، شکست چگونه بر این موهومات خط بطلان نمیکشیدم و همچون عروسکان خیمه شب بازی خندهی مصنوعی به لب مینشاندم.
اصلا چه فایدهی اشک و خشم و عزلت که آفریدهشدند اگر تنها لبخند حقِ بودن دارد.
تا امروز که جایی به این جمله برخوردم.
مثل یک پروتون مثبت باش!
باری
در جواب این جمله قبلا در توییترم نوشتم: لازم نیست همیشه مثبت باشید اما در هر شرایطی باید اصیل باشید.
باید در زندگی به چیزی معتقد بود، باید اصولی داشت و به آن پایبند بود.