امروز اولین جلسه از باشگاه قصهگویی برگزار شد. این بهانه خوبی بود که بعد از مدتها تنهایی از خانه بیرون بزنم.
دلم به خلوت بدجور خو گرفته و این انس هم روز بیشتر میشود.
اما گوشهنشینی همیشه هم پربازده نیست. چند روزی بود در این روزهای سرد و بیاتفاق حس افسردگی در قلبم چنبره زده بود.
امروز که از خانه بیرون زدم دانستم چقدر شادی و لبخند در جهان جریان داشته و من آن را به بهانه انزوا پس میزدم.
خوشحال شدم دیدمت عزیزم.
به امید دیدارهای دوباره..
🙂
ممنون شیوای نازنینم