امروز روز خوبی است.
همه روزهایی که تنهای تنها مینشینم و کیبورد به دست از گذر زمان سبقت میگیرم بهترین روز دنیاست.
من به هر آنچه میخواهم مجهزم.
یک دست، یک قلم، یک کاغذ سفید، یک کیبورد و لپ تاپ. همهی اینها کافی است تا من هر آنچه میخواهم باشم.
از روزی که شروع کردم به بیوقفه نوشتن، از روزی که کتاب زندگیام را آغاز کردم و بیوقفه نویسی در رگ و خونم جریان یافت، دیگر برای نویسنده شدن نمینویسم.
همین حالا، همین لحظه که برایت مینویسم دارم کیف می کنم از نوشتن…
نوشتن به من وسعت میدهد. التیام میبخشد. خیالم پرمی کشد به رؤیاهای دیرین. با کسانی که دوست دارم از عاشقانههایم میگویم. از کسانی که نفرت دارم عبور میکنم. خاطرات بدم را میبخشم و از خاطرات خوبم تشکر میکنم.
خودم را مینویسم که چگونه این همه سال نادیده گرفتم. با خودم آشتی می کنم. خودم را عاشقانه میبوسم. دلداری میدهم. تشویق میکنم. نهیب میزنم. میبخشم.
نوشتن بهراستی از نویسنده شدن لذت بخشتر است.
بگذار حال خوبم از جاری شدن همین کلمات باشد. میخواهم از رؤیابازیهای دخترانهی پر از شیطنتم لذت ببرم.
در نوشتههایم از دیوارها بالا بروم، زنگ خانهها را بزنم و بگریزم. بگذار از ته دل بخندم. با تمام وجود عاشق شوم.
بگذار دستهایم شفابخش درونم باشد نه در حسرت آتیِ نامعلومی در زمانی دورافتاده…
کماکان برنامه ریزی میکنم، به آینده پردازی مینشینم و طالع روشنم را با جوهر سیاه قلم روی کاغذ میکشم، اما همین لحظه خوشحالم و از کارهای مورد علاقه ام لذت می برم.
مگر قرار است چند بار زندگی کنم؟
بهشت از آنِ کسی است که جرأت تصورش را داشته باشد. به ابرهای بالای سرم نگاه کن! خودت بگو : من همین حالا هم در بهشت نیستم؟