گوهری که نیافتیم
بیگانه بود. بیگانهای در وطن. رنجور و دلآزرده، خسته و خویشتن از یاد برده. بسیار میل اقامت داشت لیکن به هیچ کجا متعلق نبود. نه فرزند مطیع و نه نان خور بازو. روزی هزار بار با خود میگفت مثل برده میخورم و همچو برده میخسبم. نه میلیام به بقاست و نه جسارتی برای فنا. برزخRead more about گوهری که نیافتیم[…]