شعر مقوله ی پیچیده ای است. گاهی فکر میکنم، دنیا پیش ازین که شاعر باشم، چقدر پوچ و بی فایده بود. پیش از آنکه بتوانم دلیل آفرینشم را کشف کنم، پیش از آنکه درکی از این حجم بی پایان عاشقی داشته باشم، دنیا چقدر پست و فرومایه بود!
در حیرتم از مردمی که غالب رفتارهایشان بر پایه ی نیازهای جسمانی است و از این سرچشمهی بینهایت قدرتها و لذتهای روحی بی بهره اند! در عجبم که بعضی در تمام عمرشان این همه نظم و شکوه را میبینند و حیرت نمی کنند؟
گرماگرم عشقی که هر لحظه درکش به یک عمر زندگی می ارزد!
دوستی از من دلیل و مسیر شاعر شدنم را جویا شد. باید بگویم : من یک دیوانه ام و شما هم اگر میخواهید شاعر باشید باید دیوانگی کنید! به همه ی ذرات عالم هستی عشق بورزید. به تک تک سلولهای جهان!
در سکوتی عمیق نظارهگر عدم باشید. درختها را، سنگها را، کوهها را زندگی کنید. با جهان یکی شوید.
کوهی شوید ستبر با بدنی از سنگهای نتراشیده و نخراشیده، با تمام موجودات زنده ای که در سینه دارید. خارها، گلهای وحشی، کرمها، مارها، عقابها.
از پای در بندتان شکوه کنید. از آسمان که با همهی نزدیکی اش به شما، نمی توانید لمسش کنید. از نهرها که با نرمخویی و دلبری جان و تنتان را می سایند و صیقل میدهند!
گنجشک شوید، پر بکشید به دامن آسمان، بالهای کوچکتان را در نوازش باد رها کنید، چشمهای تیله ایتان را به هجوم نسیم بسپارید، نغمه ی عاشقی بخوانید.
وقتی از خود بیخود شدید! تازه داستان شاعری آغاز می شود.
اما تنها تا زمانی که شاعر نشدید میتوانید شاعر نباشید. بعد از آن همیشه شیوهای از دیوانگی با شما همراه است.
دیگر برای شهرت و اعتبار نمینویسید، اگر ننویسید بی قرار می شوید. شعر شما را اهلی و متعهد به خود می کند. چاره ای ندارید جز اینکه تا آخر عمر وفادارش بمانید.
کم کم از دنیای مدرن فاصله میگیرید. مثل یک سیّاح جهان را ذره ذره و جز به جز درک میکنید. دنیا برایتان میایستد، واژه ها پیش پایتان زانو می زنند. آگاهی از زمانی که وارد ذهنتان می شود، اختیار دل از کف می دهید.
اختیار تکلم را نیز، الهام و شهود شما را به عمیق ترین درک از جهان می برد.
شعر بازی واژه ها نیست. شعر تقابل عشق و دل است و ناخودآگاه موسیقیاش در کلام میریزد.
شاعر انگار میخواهد طرز نگاهش را به زیباترین شیوه بیان کند. میخواهد همه عاشق باشند و برای این هدف آگاهانه یا ناآگاهانه تلاش می کند. شاعر زبان موزونِ عاشقانههای کائنات است.
شیوه ی شیدایی است. راهی جز این برای شاعری نمی شناسم. شما هم اگر دنبال شاعر شدن هستید، دنبال راه دیگری نباشید.
البته دایره لغات برای سرودن شعر مهم است چون باید برای آنهمه درک از عظمت واژه ی مناسبی پیدا کنید. پس باید عاشق مطالعه شوید. بیشتر شعر بخوانید و در حال و هوای شاعران فرو روید.
مراقبه بهترین راه برای شاعری است. در شعرها عمیقا مراقبه کنید. واژه ها را با حواس ششگانه تان درک کنید. شعرها را مجسم کنید، بشنوید، استشمام کنید، لمس کنید، بچشید و با ادراکتان، با عشق و شهودتان تفسیرش کنید!
شاعر شدن دنیای غریبی است، شاید خیلی تنها شوید، چون کمتر درک میشوید و علاوه بر این، برای درک کردن هستی نیاز به تنهایی دارید، با این همه اگر واقعا مصممید، توصیه می کنم امتحانش کنید. ارزشش را دارد.