لحنِ گریه دارش از پشت تلفن تلخ و غمانگیز بود. مدام از چاله به چاه افتادنها و روزمرگیِ کسالتبارش را مرور میکرد. در تمام مدتی که او را میشناختم این تلخترین و اندوهبارترین لحظاتی بود که از او میدیدم.
احساسات از صدایش رخت بسته بود و بیهدف ادامه میداد. انگار فقط نفس میکشید.
بارها او را برای تغییر مسیر تشویق کرده بودم.
بارها و بارها از او خواستم تا سبک زندگیاش را تغییر دهد و بجای متهم کردن دیگران خودش را تجهیز کند اما…
بی فایده بود صدای پشت خط رمق و انگیزهای برای شنیدن نداشت…
باری…
اگر از نقطهضعفهایمان ضربه میخوریم، تقصیر دیگران نیست. اگر قدرت را به جای ضعف انتخاب نکنیم، دیر یا زود آسیب میبینیم.
البته آسیبپذیر بودن همیشه بد نیست اما باید روحِ بزرگی برای پذیرش چالشها داشته باشیم. این میسر نمیشود جز با خواندن کتابهای غنی، رمانهای ریشهدار و جاندار، شعر و البته پالایش روزانهی روح از طرق مختلف.
پالایش روح را از طریق نوشتن بیش از هر راه دیگری دوست دارم. وقتی کینهها، رنجها و گرههای روحی به کلمات تبدیل میشوند (البته مکتوب) تازه ماهیت آنها نمود بیرونی پیدا میکند.
اعتقاد دارم:
آن گرهای که شناخته شود بیتردید در آستانهی گشایش است. علاوه بر خواندن و نوشتن، داشتن اعتقاد راسخ در همهی سطوح زندگی ما را قویتر میکند.
باری به هر جهت بودن نهتنها ما را ضعیف و شکننده میکند بلکه از مهمترین قدرت زندگی یعنی تصمیمگیری بازمیدارد و آنچه بهدست میآید چیزی نیست جز شکستها و رنجشهای مکرری که برای التیامش به متهم کردن دیگران متوسل میشویم.
برنامهریزی و هدفمندی هم یکی از ارکان قدرت است و البته یکی از مهمترین آنها. به گفتهی مارک فیشر اگر نمی دانی به کجا میروی به هیچکجا نخواهی رسید.
باید برای ساختن روزهای بهتر از مطالعه، نوشتن، معتقدبودن، هدفمندی، برنامهریزی و یک روتینِ قدرتمند استفاده کنیم.
این روزها بیش از هر زمان دیگری برای رسیدن به قدرت روحی تلاش میکنم و شدیدا معتقدم:
بدبختها بدبختتر میشوند و خوشبختها خوشبختتر، مگر اینکه راهشان را تغییر دهند.