من هستم…
پشت میزم نشستم و سعی میکنم به این جمله عمیقاً فکر کنم.
خوب!
بدون نوشتن مگر میتوانم جز مشتی توهم و پرتوپلا در ذهنم ببافم.
پس شروع میکنم با نوشتن، فکر کردن…
من تا زمانی که مینویسم نویسنده هستم.
من تا زمانی که میخندم شاد هستم.
من تا وقتی بدون انتظار ببخشم سخاوتمند هستم.
من فقط وقتی دیگران را فارغ از رفتار درست یا غلطشان ببخشم بخشنده هستم.
من اگر کار نکنم بیمصرفم.
اگر به سلامتیام بیتوجه باشم بیمارم.
اگر وظیفهام را بهدرستی انجام ندهم بیمسئولیتم.
اگر به حقوحقوق دیگران تجاوز کنم ظالمم.
فارغ از اینکه همه ما دوست داریم، همیشه و بیقیدوشرط ستوده شویم؛ اما در واقعیت این امری محال است. ما تنها با عملکرد و افکارمان سنجیده میشویم. دنیا ما را با تکتک رفتارمان ارزیابی میکند.
خوبی ماجرا البته این است که ما میتوانیم انتخابگر باشیم. انتخاب کنیم قرار است در زندگی شخصی و حرفهای چطور به نظر برسیم. چه باشیم و چه ویژگیهای شاخصی داشته باشیم؟
شناخت و ساخت من، به آگاهی لحظهبهلحظه احتیاج دارد. آگاهی ازآنچه هستیم، باید باشیم و فاصله بین این دو به ما کمک میکند تا از مسیر دور نیافتیم.
نقشه راه رسیدن
مسئله این است که تا وقتی زندهایم و نفس میکشیم این مسیر ادامه دارد. پس چطور باید این مسیر طولانی و پر سنگلاخ را طی کنیم؟
چطور آگاهی خود حفظ کنیم و ازآنچه که میخواهیم باشیم، دور نیافتیم؟ چگونه از سطح لیاقتمان نزول نکنیم و به بیانگیزگی و روزمرگی دچار نشویم؟
اینجاست که نقشه راه رسیدن به کمک ما میآید.
لازمهی سفر کردن شناخت دقیق مقصد و مسیرهای رسیدن به آن است. بدون شک بیهدف راه افتادن و رهسپار جاده شدن ما را به گمگشتگی دچار میکند.
خوب من نویسنده هستم، به من این مسئولیت را یادآور میشود که بیش از هر چیز دیگری باید برای خواندن و نوشتن وقت صرف کنم. باید غالب هزینههایم را برای یادگیری و مطالعه در نظر بگیرم. نویسنده بودن ارتباط اجتماعی مرا به سمت نویسندگان سوق میدهد. سبد مطالعاتم را از شعر، رمان، داستان و دستور زبان فارسی سرشار میکند. بدون نوشتن حداقل هزار کلمه در روز نویسنده شدن نهتنها محال به نظر میرسد بلکه بیشتر ادعای توخالی است.
من سلامت هستم، به من یادآور میشود برنامه منسجم غذایی داشته باشم. سبدی از غذاهای تازه و غنی. باید هفتهای چند روز ورزش کنم. با مراقبه افکارم را پالایش کنم. بیشتر بخندم. کمتر به مسائل کماهمیت دل ببندم. برای پاکسازی جسم و روحم برنامهریزی کنم و تا آنجا که میتوانم خودم و علایقم را در اولویت قرار دهم.
من مهربان هستم، البته کمی پیچیدهتر است. با این تعریف مسئولیت بیشتری را روی دوشم احساس میکنم. باید بیشتر ببخشم. کمتر خرده بگیرم. بیشتر لبخند بزنم. قوی و مسئولیتپذیر باشم و گاهی برای کارهایی که در سبد وظایفم نیست داوطلب شوم. مهربان بودن مرا آسیبپذیر و شکننده میکند، اما همان اندازه به من و دنیایم وسعت میبخشد. این خصلت همانقدر که مرا در برابر انسانهای بیملاحظه آسیبپذیر میکند، همان اندازه به من فرصت آشنایی و مصاحبت با افراد فوقالعاده و کمنظیر را میدهد. مهربانی مرا یکقدم از زیبایی جلوتر میبرد؛ چراکه برخلاف زیبایی زمان، مهربانی را نهتنها کهنه و فرسوده نمیکند بلکه گسترش میدهد و پروار میکند.
کتاب قدرت من هستم
راستش ایده تفکر راجع به من هستم را پیشنهاد یک دوست در سرم انداخت. او کتاب قدرت من هستم را به من معرفی کرد و با هیجان زائدالوصفی مرا به خواندنش تشویق کرد، اما من با خواندن فصل اول کتاب را کنار گذاشتم.
این کتاب پر شده بود از هزاران مثال برای بیان یک مفهوم، بگو هستم تا باشی!
البته که این مفهوم منحصربهفردی است و بدون شک قدرت من هستم را نمیتوان نادیده گرفت. گفتن من زیبا هستم بهجای من زشت، لاغر، چاق، بدهیکل و… هستم. گفتن من توانگرم بهجای شمردن قسط و قبضها. گفتن هزار و یک جمله مثبت برای بهبود کیفیت فردی بهجای آه و ناله البته ایده بدی هم نیست، اما بدی این ایده ایجاد توهم است.
توهم من بینقص هستم پس لایق ستایشم مرا به این وهم گرفتار میکند که بله البته من منحصربهفردم و گور پدر هر نالایقی که دهان بهنقد من باز کند. این احساس کاذب نهتنها ما را پیش نمیبرد بلکه ما را به موجوداتی ازخودراضی و متوهم تبدیل میکند.
انسانهایی که بهجای تلاش برای طی مسیر درست در خیالات پوچشان دستوپا میزنند و آخرسر هم چیزی جز سرخوردگی عایدشان نمیشود. با ذکر هزار و یک من … هستم، فقط میتوانید با وهمی بیارزش باد کنید و دستآخر هم از اینهمه خودشیفتگی بترکید.
من بدون تلاش و پشتکار و عرق ریختن رشد نمیکنم و ترفیع نمیگیرم. من بدون تمرین عشق و آگاهی از پوست و گوشت و استخوان فراتر نمیروم.
به این میماند که کلاغی در عوض قارقار، چهچه بزند و خیال کند بیننده باید او را چون قناری بستاید، یا پر طاووس جامه کند تا از ماهیتش بر حذر باشد.
غافل از اینکه این خودستایی او را ازآنچه که هست منفورتر میکند. خودستایی اگر برای فرد لایق رذیلت باشد، برای فرد نالایق حقارت و خفت دوچندان است.
من هستم چون…
هر آنچه من هستم باید در چهارچوب برنامهای منظم و مستمر دنبال شود. برنامهای که مرا هرروز قدری بیشتر به ایده آلم نزدیک کند. برنامه و رفتاری که مرا در عوض خیال پوچ به واقعیت وجودی دلخواهم پیوند دهد.
هزار و اندی بار فک جنباندن بدون شک از من نویسنده نمیسازد.
و سر آخر و مهمتر از همه اینها
باید مغزم را از متنهای انگیزشی پوچ و بیفایده بشویم و بهجای این موهومات صد من یک غاز پا در مسیر بگذارم.
کتاب نخواندن خیلی بهتر از کتاب بد خواندن است و هیچچیز نبودن صد شرف دارد به فخر و پز چیزی که فقط آرزوی رسیدن به آن را دارم.
القصه و حکایت…
من همین هستم و یا باید برای بهتر شدن بجنگم و یا نیست جای هیچ شکایت.