افتادن در دام
میگوئیل د اونامونو میگوید:
افتادن در دام عادت یعنی بازایستادن از بودن.
مدتی بود از بودن، بازایستاده بودم و با طفره رفتن از بهروزرسانی وبلاگم، چشمانتظار روز موعود بودم. روز موعودی که معمولاً هیچگاه از راه نمیرسد.
هر چه این وقفه برای رسیدن به روز موعود طولانیتر، من دلسردتر و قلمم گوشهگیرتر. تا اینکه دیروز به یمن همصحبتی با دوستان و همکاران گرانقدرم در مدرسه نویسندگی و امانت گرفتن چند کتاب دسته اول از جناب کلانتری بر آن شدم تا کرکره وبلاگ را بالا بکشم.
البته که امروز هم با خواندن یادداشت جدید سایت جناب کلانتری گرانقدر و پیوستن به چالش ۱۰۰ روزۀ وبلاگ نویسی عزمم به شروع جزم شد.
باری بر آنم که در عوض گوشهنشینی و کمالگرایی، وارد گود شوم و دستوپاشکسته اما پیوسته طی مسیر کنم.
باشد که مهارت حوصله ما را به جرگه عملگرایان متصل کند.
آمیییین.
باران میبارد
امروز کتابهای ارزشمندی که دیروز امانت گرفتم را تورقی کردم. در این میان متن زیبایی از کتاب شعر را چگونه بخوانیم به قلم ادوارد هرش و ترجمه خوب مجتبی ویسی به دلم نشست که حیفم آمد آن را با شما در میان نگذارم.
باران میبارد صدای زنانی را
که انگار حتی در یادها نیز مردهاند
ونیز میبارد شما را،
مصافهای شگرف حیاتم،
ای ریز قطرهها
آن ابرها، گردنفراز،
بنای خروش گذاشته
بر جمله شهرهای شنوا گوش بسپار
به باران هم
آنگاهکه افسوس و اکراه با نوایی کهن میگریند
به رشتههای فروبار
که از بالا و زیر در برت میگیرند
گوش بسپار
این شعر همچنان که باران در پس پنجرهها میبارد، آنچنانکه دانههای درشت باران روی پنجرههای سرد و بی نفوذ سرود زندگی میخواند؛ مرا با تصویر و موسیقی کلامش به نگاه و حس تازهای از باران میبرد. گویی زنی ازیادرفتهام که در تقلای نوشتن خود را بازمییابد و از تکرار سرد و سنگین روزمرگی بیرون میکشد تا گوش بسپارد هر آنچه را که شنیدنی است.
دوست دارم شما هم از حال و هوای بارانی این روزها برایم بنویسید، از شعرها و نواهایی که شما را به آسمان پاییز پیوند میدهد.